جدول جو
جدول جو

معنی پیشواز آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشواز آمدن(هََ مَ مَ)
پیشواز کردن. استقبال کردن. پیشباز آمدن. پذیره آمدن:
همه مهتران پیشواز آمدند
پر از درد و گرم و گداز آمدند.
فردوسی.
چو شه دید در پیشواز آمدش
عروسی چنان دلنواز آمدش.
تأثیر (ازآنندراج).
یک شهر جنگ هر طرف آید به پیشواز
چون ره فتد بکوچۀ آن تندخو مرا.
ملاطغرا (از آنندراج).
منزل آید پیشواز پیرو مردان حق
گمرهی فرصت نیابد خضر هر جا رهبر است.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیشواز آمدن
استقبال کردن: همه مهتران پیشواز آمدند پراز درد و گرم و گداز آمدند. (شا. بخ 1793: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشواز آمدن((مَ دَ))
استقبال کردن
تصویری از پیشواز آمدن
تصویر پیشواز آمدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشباز آمدن
تصویر پیشباز آمدن
رفتن جلو مسافر یا مهمان برای خوشامد گفتن و پذیرایی، استقبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ کَ)
استقبال کردن. تصدی. پذیره شدن: حکم بن العاص برادر عثمان بن العاص روی بشیراز نهاد و شهرک پیشباز آمد، از توج، با سپاهی بسیار از عجم، همه با سلاح تمام. (ترجمه طبری بلعمی).
شبستان همه پیشباز آمدند
بدیدار او بزمساز آمدند.
فردوسی.
به آذر گشسب آمدم با سپاه
دوان پیشباز آمدم کینه خواه.
فردوسی.
همه سیستان پیشباز آمدند
به رنج و بدرد و گداز آمدند.
فردوسی.
پیاده همه پیشباز آمدند
بر پیلتن در نماز آمدند.
فردوسی.
ز جنگاوران لشکر سرفراز
مر او را نیامد کسی پیشباز.
فردوسی.
به آیین همه پیشباز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.
فردوسی.
شاه کید با جملۀ بزرگان پیشباز آمدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). اهل مدینه پیشباز آمدند و هر کسی میگفت ب خانه من فرود می آید. (قصص الانبیاء 219). چون قوم خبر یافتند که یونس می آید پیشباز آمدند و شادیها کردند. (قصص الانبیا ص 136). برخاست و در بوستان رفت و سه درخت بنشاند و بیرون آمد و او را بر تخت بنشاند. (قصص الانبیاء ص 69). گفت چرا اهل مکه پیشباز نیامدند. (قصص الانبیاء ص 187).
من از بهر آن آمدم پیشباز
که گرداندم از شهر خود این نیاز.
نظامی.
بسی پیشباز آمدش جانور
هم از آدمی، هم ز جنس دگر.
نظامی.
چو شه دید در پیشباز آمدش
عروسی چنان دلنواز آمدش.
نظامی.
چو زینگونه تدبیرساز آمدی
دو اسبه ش غرض پیشباز آمدی.
نظامی.
جوانی به ره پیشباز آمدی
کزو بوی انسی فرازآمدی.
سعدی.
بتاریکی از وی فرازآمدش
ز راه دگر پیشبازآمدش.
سعدی.
کنونت بمهر آمدم پیشباز
نمیدانیم ازبداندیش باز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیشواز رفتن. پیشباز رفتن. پیشباز کردن. پذیره شدن.
- امثال:
سگ بخورد پیشواز گرگ میرود، طعامی بس ثقیل و ناسازوار است
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ)
مظفرشدن. فاتح گشتن. فیروزی یافتن: بهر مهم که او را (شاپور را) پیش آمدی بتن خویش روی بکفایت آن نهادی تا لاجرم پیروز آمدی. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 72). خردمند چون بکوشد... اگر پیروز آید نام گیرد. (کلیله و دمنه). و هر که بدین خصال متحلی گشت شاید که بر حاجت خویش پیروز آید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
استقبال کردن پیشباز رفتن: شبستان همه پیشباز آمدند (سیاوش را) بدیدار او بزم ساز آمدند. (شا. بخ. 535: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشواز رفتن استقبال کردن، یا مثل: سگ بخورد پیشواز گرگ میرود طعامی بس ثقیل و ناسازوار است
فرهنگ لغت هوشیار
مظفر شدن غالب شدن فاتح گشتن پیروزی یافتن: خردمند چون بکوشد... اگر پیروزآید نام گیرد، دسترس یافتن (بحاجت) رسیدن (بمقصد ومراد) : و هر که بدین خصال گشت شاید که بر حاجت خویش پیروز آید
فرهنگ لغت هوشیار