- پیشواز آمدن(هََ مَ مَ)
پیشواز کردن. استقبال کردن. پیشباز آمدن. پذیره آمدن:
همه مهتران پیشواز آمدند
پر از درد و گرم و گداز آمدند.
فردوسی.
چو شه دید در پیشواز آمدش
عروسی چنان دلنواز آمدش.
تأثیر (ازآنندراج).
یک شهر جنگ هر طرف آید به پیشواز
چون ره فتد بکوچۀ آن تندخو مرا.
ملاطغرا (از آنندراج).
منزل آید پیشواز پیرو مردان حق
گمرهی فرصت نیابد خضر هر جا رهبر است.
ملاطغرا (از آنندراج)
همه مهتران پیشواز آمدند
پر از درد و گرم و گداز آمدند.
فردوسی.
چو شه دید در پیشواز آمدش
عروسی چنان دلنواز آمدش.
تأثیر (ازآنندراج).
یک شهر جنگ هر طرف آید به پیشواز
چون ره فتد بکوچۀ آن تندخو مرا.
ملاطغرا (از آنندراج).
منزل آید پیشواز پیرو مردان حق
گمرهی فرصت نیابد خضر هر جا رهبر است.
ملاطغرا (از آنندراج)
